عرفان

از اسلامیکال
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ سپتامبر ۲۰۲۵، ساعت ۰۸:۲۰ توسط صلوات (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

حقیقت عرفان

وقتی سالک از طریق سلوک با مجاهدت و ریاضت شرعی، خود را از قیودات رها و حجاب‌های پیش روی خود را کنار زد و به شهود حقایق هستی رسید، در درجه اول برای خودش معرفتی فراهم می‌کند که از آن به «معرفت شهودی» تعبیر می‌شود.[۱]

انواع عرفان

اگر عارف، مشاهدات خود را که در زمینه‌ی هستی شناسیِ عرفانی داشته، ترجمه کند و بازتاب زبانی دهد و به تقریر، توضیح و تبیین آن بپردازد، علم «عرفان نظری» شکل می‌گیرد.

همچنان که اگر عارفان، تجارب خود را در پیمودنِ منازل سلوک به رشته‌ی تحریر درآورن، علم «عرفان عملی» را پدید آورد‌ه‌اند.

بنابراین، عرفان نظری، علمی «حصولی» است که از حقایق دریافت شده به وسیله‌ی شهود، حکایت می‌کند.[۱]

باید توجه داشت که مقصود از «شهود» در اینجا، شهود نهایی «حق الیقینی» عرفانی هست که به درک عمیق‌ترین ساحت واقعیت می‌رسد.

برای روشن شدن این مطلب، باید به بیان «مراتب یقین» پرداخت.[۲]

مراتب یقین

فرض کنید آتشی در نقطه‌ای افروخته شده است و دیواری هم بین شما و آتش حائل است.

اگر شما از اثر آتش مثل دودی که از پشت دیوار بلند است پی به وجود آتش ببرید، این «علم الیقین» است.

شناختن خداوند از طریق براهین عقلی، علم الیقین بحساب می‌آید.

اما اگر شما از دیوار عبور کنید و خود آتش را از نزدیک ببینید، این «عین الیقین» است.

این مرحله بالاتر از مرحله‌ی سابق است؛ زیرا شهود بالاتر از دانستن است و لذا گفته اند: شنیدن کی بود مانند دیدن.

انسانی که اثرات توحید را در زندگی خود عملا مشاهده نماید، در مرحله عین الیقین هست.

حال، اگر شما به آتش نزدیک شوید که حرارتش شما را گرم کند و یا داخل آن شوید که شعله‌هایش شما را بسوزاند، از چنین حالتی به «حق الیقین» تعبیر می‌کنند.

در این مرحله، یقین شما به مراتب از دو مرحله سابق بالاتر است.

عارف نسبت به خدا به مرحله‌ای رسیده که در همه چیز خدا را می‌بیند

فعل را فعل حق و صفت را صفت حق می‌بیند و این ممکن نیست مگر اینکه به «حق الیقین» نائل آمده باشد.[۳]

فایده عرفان

به لحاظ وجودی، انسان ریشه در خداوند دارد.

تمام حقیقت وجودی انسان، آن باطنی‌ترین لایه‌ی انسان، همان خدا و ارتباط با اوست و این یک واقعیت هست چرا که قرآن می‌فرماید: «إنا لله».

عرفا هم مبنای کار خودشان را بر همین واقعیت گذاشته‌اند.

می‌خواهند آن لایه‌ی زیرین انسان را که انسانیت انسان به آن لایه هست، برایمان معنا کنند.

اصلا عرفا حرف تازه‌ای غیر از قرآن ندارند.

تمام همتشان این بوده که معارف قرآنی را بفهمند و برای دیگران از آن معارف حقه و عالم معنی یعنی توحید، صحبت کنند.

پس تعالیمی که عرفا می‌گویند تمامش در واقعیت انسان ریشه دارد.

موضوعاتی چون وطن حقیقی، احساس غربت، سِر عشق الهی و شوق وصال، این‌ها اساس و مبنای عرفان هست که در دل هر انسانی نهفته هست.

پس عرفان ریشه در فطرت انسان دارد. ریشه در وجود انسان دارد.

حال اگر انسان از ریشه و آن هویت اصلی‌اش که توحید هست دور شود، احساس بی‌ریشگی و بی‌هویتی می‌کند. در واقع می‌توان گفت که حذف عرفان از زندگی انسان، در حقیقت حذف انسانیت هست.

لذا، باید به آن هویت اصلیمان بازگردانده شویم تا دچار پوچی و بی‌ریشگی و  بی‌هویتی نشویم.

رابطه شریعت با عرفان

فهم و درک عمیق بسیاری از معارف قرآنی و روایی، منوط به شناخت اصول و مبانی عرفان است.

اصلا باطن آیات و روایات را از عرفان می‌توان فهمید بدون اینکه از ظاهر دست بکشیم و تحمیلی صورت بگیرد.

مثلا آنجا که می‌فرماید: «من یقرض الله»

باطنه این آیه را می‌تونیم از بحث وحدت شخصی عرفا بفهمیم که منظور کسی که قرض بدهد به خود خدا است نه قرض دادن در راه خدا.

پس عرفان یک چیز بریده از شریعت نیست.

در هیچ جا عرفان فاصله از شریعت نگرفته است بلکه آمیخته با شریعت است؛ چرا که عرفا در مسیر سیر و سلوک و کسب معرفت، قرآن و روایات را مبنا قرار داده‌اند.

بنابر این، هم در عرفان نظری هم در عرفان عملی، متن شریعت حجت است.

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ امینی نژاد. عرفان نظری. ص. ۵۲.
  2. یزدان پناه. اصول و مبانی عرفان نظری و عملی. ص. ۷۳.
  3. مطهری. بیست گفتار. ص. ۳۵۷ و ۳۵۸.