بیعت علی با ابوبکر

از اسلامیکال
نسخهٔ تاریخ ‏۴ اوت ۲۰۲۵، ساعت ۰۷:۲۹ توسط Martin8983 (بحث | مشارکت‌ها) (متنی)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

دلایل بیعت علی بن ابی طالب با ابوبکر

چکیده

سابقه مفهوم «بیعت» به عنوان پیمانی دوطرفه میان مردم عرب به دوران پیش ازظهور اسلام بازمی‌گردد. در دین اسلام نیزبه عنوان سنت اجتماعی موردپذیرش است و پیامبراسلام ازآن بهره‌برداری نمود. این نوشتار باعنوان «دلایل بیعت علی بن ابی طالب با ابوبکر» برآن است تا بابررسی شواهد تاریخی، نشان‌دهدکه بیعت گرفتن از علی بن ابی طالب پس ازوفات پیامبراسلام، با اعمال زور و اجبار و با هجوم به خانه فاطمه بنت محمدرسول الله صورت گرفته وامام این کار را به دلایل متقنی انجام داده‌اند. درطول تاریخ اسلام، حاکمان و زمامداران همواره بیعت وفاداری مردم رابه عنوان عاملی اساسی دراستحکام و افزایش اقتدار حکومت خود تلقی می‌کردند وهرگز خودرا از جلب بیعت واعتماد مردم بی‌نیاز نمی‌دانستند. یکی ازاصول بنیادین بیعت دراسلام، اختیاری بودن آن است و هرگونه اجبار دراین امر، مشروعیت آن را زیر سؤال می‌برد. دررأس مخالفان خلافت ابوبکر، علی بن ابی طالب و جمعی از بنی‌هاشم قرار داشتند. پذیرش بیعت از سوی آن حضرت، پس از شهادت فاطمه بنت محمدرسول الله و بر اساس مصلحت‌اندیشی و با هدف حفظ وحدت اسلامی انجام شد؛ به این معنا که در شرایطی که جامعه اسلام در آن روز به شرایط نابسامانی دچار بود، علی بن ابی طالب اچار به پذیرش بیعت با او گردید. واژگان کلیدی: بیعت، سقیفه، علی بن ابی طالب، ابوبکر.



مقدمه

روایات تاریخی از منابع مختلف حاکی از آن است که ابوبکر و همراهانش، پس از رویداد سقیفه، اولین تلاش خود را معطوف به گرفتن بیعت از مخالفان نمودند. در روزهای ابتدایی استقرار قدرت، بسیاری با آنان پیمان وفاداری بستند. با این حال، در خصوص بیعت بنی‌هاشم، به ویژه علی بن ابی طالب ، روایات متفاوتی به چشم می‌خورد. برخی از مورخان بر این باورند که بیعت ایشان حدود شش ماه پس از سقیفه و بعد از شهادت حضرت فاطمه بنت محمدرسول الله انجام شد، در حالی که دسته‌ای دیگر معتقدند که ایشان در همان اوایل با ابوبکر بیعت کردند و گروهی نیز اساساً منکر بیعت ایشان هستند. هدف این نوشتار با عنوان «دلایل بیعت علی بن ابی طالب با ابوبکر» تحقیق و بررسی تبیین در مورد دلایل بیعت علی بن ابی طالب با خلیفه اول است.

على بن ابى طالب پس از نبی اکرم لایقترین فرد برای هدایت امت اسلامی به شمار میرفت. در تمامی ابعاد دین مبین اسلام، از جمله فضیلت پرهیزگاری، دانش عمیق فقهی و قضایی پیکاردرراه خدا و سایر ویژگیهای والای انسانی، هیچ فردی با ایشان قابل مقایسه نبود. به همین دلیل، مکرراً به دستور خداوند و توسط پیامبراسلام به عنوان رهبر ينده ه مسلمانان معرفی گردید که مهمترین آنها رویداد تاریخی غدیر خم وجود این، پس از ارتحال پیامبراسلام، على بن ابي طالب نتوانست به سرعت رهبری جامعه را به دست گیرد و هدایت مسلمانان را ادامه در واقع، مسیر جانشینی پیامبراسلام دچار انحراف شد و ایشان و کانون تصمیم گیری در اداره جامعه اسلامی کنار گذاشته شد. علی ابن ابی طالب این انحراف را نپذیرفت و سکوت در مقابل آن را جایز ندانست. با با استدلال های قوی و گفتگوهای آرام، حاکم وقت و حامیانش را مورد مورد انتقاد نتقاد و اعتراض قرار داد. اما با گذشت زمان آشکار شد که این عتراضات تأثیر چندانی ندارد و خلیفه و طرفدارانش بر حفظ و تداوم قدرت خود اصرار می ورزند.



بیعت با ابوبکر

درماجرای اجبار نمودن علی بن ابی طالب بر بیعت با نخستین کاندید منصب خلافت آمده است که: «آنگاه‌دست مبارک آن حضرت[علی بن ابی طالب] را گرفتند درحالی که او دست خود را جمع می‌کرد، و چندان کشیدند تا اینکه آن را برروی دست ابوبکر قرار دادندوگفتند:«بیعت‌کن بیعت کن.» و در مسجد طنین افکند که: «ابوالحسن بیعت نمود بیعت نمود».[۱]

و نیز در احتجاج به روایت از محمد باقر آمده که: «وقتى أسامه وارد مدینه شد، چون دید که مردمان بر خلافت ابوبکر اجتماع کرده اند، به سوی علی بن ابی طالب طالب روان شد و به آن حضرت عرضه داشت: این چه وضعی است؟ على بن ابى طالب: فرمود: «چنین است که میبینی!» أسامه پرسید آیا تو با او بیعت کرده ای؟ فرمود: آری ای اسامه»، عرض کرد آیا از روی طوع و به اختیار خود بیعت کردی یا از روی اجبار و اکراه؟» فرمود: «خیر، بلکه از روی اکراه ...»[۲]

علی بن ابی طالب درخطبه شقشقیه ازاین دوراهی سخت و مهم و دلیل گزینش راه دوم اینگونه بیان می‌کند:«… من ازخلافت دوری گزیدم و به این فکرمی‌کردم که آیا با تکیه برتوان خود قیام کنم و حق خود ومردم رابگیرم، یا در این فضای پراز ستم وتاریکی صبرکنم؟ فضایی‌که پیران را ناتوان، جوانان را فرسوده و مؤمنان را به سختی می‌اندازد تا آرزوی مرگ کنند. در نهایت، صبر را عاقلانه‌تر دیدم و صبر کردم، اما مانند کسی که خاری در چشم و استخوانی در گلو دارد، شاهد غارت میراثم بودم.»[۳]

Ali ibn Abi Talib - علي بن أبي طالب

دلایل سکوت و بیعت علی بن ابی طالب را می‌توان بدین ترتیب دسته بندی کرد:

1) نگرانی و بیم ازشهادت یاران خاندان امامت: دوران امام از یاران فداکار، استوار وآماده پذیرش‌خطر بی‌بهره‌بود وبا اقدام نظامی، تنها به خویشاوندان ونزدیکان خاندان خویش می‌توانست تکیه کند که شمارشان اندک بود و درصورت درگیری به شهادت می‌رسیدند، وبا شهادت ایشان آینده امامت به خطرمی‌افتاد. امام دراین‌باره می فرماید:«اگر بعداز رحلت پیامبرخدا، عمویم حمزه و برادرم جعفر زنده‌بودند، هرگز ناگزیر به بیعت نمی‌شدم لکن به این مصیبت دچارشدم که جز دونفر نومسلمان عباس و عقیل درکنارم نبودند از این رو دریغم آمد اهل بیتم به هلاکت برسند لذا چشم پر ازخاشاک را فرو بستم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم...»[۴]

2) ترس و نگرانی از تفرقه و خونریزی در میان مسلمانان: اگرچه بسیاری از یاران پیامبراسلام با خلافت امام موافق نبودند و به دلایلی در مقابل ایشان قرار گرفته بودند، امام که خواهان یکپارچگی امت بود، نگران درگیری و خونریزی بین طرفداران و مخالفان خود بود. با توجه به نو مسلمان بودن بسیاری از مردم، این درگیری‌ها می‌توانست موجب رویگردانی آن‌ها از اسلام و تضعیف مسلمانان شود. از این رو، امام از این گزینه صرف‌نظر کرد که این نشان از هدفمندی ایشان دارد.[۵]

امام هنگامی که برای سرکوب آشوبگران (طلحه و زبیر) عازم «بصره» می‌شد، با ایراد سخنرانی‌ و اشاره موضوع فرمودند: «هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد قریش با خودکامگی خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم از حق خود باز داشت ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملو ازشیر بود که کف کرده باشد و کوچکترین سستی و غفلت آن را فاسد میسازد و کوچکترین فرد آن را وارونه می کند....»[۶]

3) بیم و نگرانی از نابودی اسلام با افزایش قدرت مرتدین: ازآنجا که بسیاری ازگروه‌های تازه مسلمان درسال‌های پایانی عمر پیامبراسلام آموزش کافی ندیده و ایمانشان محکم‌بود، با انتشارخبر رحلت ایشان، برخی مرتدشده و با حکومت اسلامی مخالفت کرده، از پرداخت زکات سرباز زده و مدینه را تهدید نمودند. لذا، اولین اقدام حکومت جدید، بسیج نیرو برای سرکوب مرتدان بود که با تلاش مسلمانان، آتش این فتنه خاموش شد. در چنین شرایطی که دشمنان اسلام پرچم ارتداد برافراشته بودند، قیام امام به صلاح نبود. امام در نامه‌ای به مردم مصر به این نکته اشاره می‌نماید.می‌فرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به خاطرم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و در جای دیگر قرار دهند...»[۷]

4)بیم و نگرانی از خطر حمله رومیان: خطر حمله احتمالی رومیان نیز می‌توانست عامل نگرانی دیگری برای جبهه مسلمین باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رودررو یا درگیر شده بودند و رومیان مسلمانان را برای خود تهدیدی جدی به شمار می‌آوردند و در پی فرصتی بودند تا به مرکز اسلام حمله کنند. اگر علی به قیام مسلحانه مبادرت می‌ورزید، با تضعیف جبهه داخلی مسلمانان، بهترین فرصت برای رومی‌ها فراهم می‌شد تا از این ضعف بهره‌برداری کنند.

نتیجه

بابررسی دقیق وبازخوانی شرایط حساس وخطیر صدراسلام، می‌توان دریافت که بیعت علی بن ابی طالب با ابوبکر، تصمیمی برخاسته ازحکمت، دوراندیشی واولویت‌بندی مصالح عالیه اسلام ومسلمین بوده است. امام با درنظرگرفتن عواملی همچون حفظ وحدت امت اسلامی، جلوگیری از تفرقه وخونریزی، مقابله باخطر ارتداد وتهدیدات خارجی، مصلحت را در این دید که ازحق مسلم خود چشم‌پوشی نماید و باسکوت وصبر خود، از بروز فتنه‌های بزرگ‌تر جلوگیری کند. این اقدام امام نه از سرضعف و ترس، بلکه از سردرایت و مسئولیت‌پذیری درقبال سرنوشت اسلام وامت اسلامی بوده است. امام با این عمل خود، نشان داد که حفظ کیان اسلام ، از هرچیز دیگری برای او مهم‌تر است وحاضر است برای‌رسیدن به این هدف، ازخواسته‌های شخصی خود نیز بگذرد. با صبر و تحمل و تدبیر و دوراندیشی، جامعه اسلامی را ازخطرات بزرگ رهایی بخشید واگر علاقه‌ای به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف ودودستگی هراس نداشت، هرگز اجازه نمی‌داد رهبری مسلمانان از دست اوصیا و خلفای راستین پیامبرصل‌الله‌علیه‌وآله خارج شود وبه دست دیگران بیفتد. بنابراین، بیعت علی بن ابی طالب باابوبکر رامی‌توان به عنوان یک‌تصمیم استراتژیک وتاریخی درجهت حفظ اسلام وجلوگیری از فروپاشی آن ارزیابی کرد که نشان‌دهنده عمق بصیرت و تعهد امام به آرمان‌های والای اسلام است.

پانویس:

منابع
  1. اصفهانی، محمدتقی (۱۳۸۲). مکیال المکارم فی فوایدالدعا القائم. قم: مسجدمقدس جمکران. ص. ۲۸۰-۲۸۱.
  2. طبرسی، احمدبن علی (۱۳۸۱). احتجاج. تهران: دارالکتب الاسلامیه. ص. ۱۹۸.
  3. رضی، سید شریف (۱۴۰۲). نهج البلاغه. قم: دفتر نشر معارف. ص. ۲۴.
  4. ثقفی، محمد (۱۳۷۴). الغارات. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد. ص. ۳۰۲-۳۲۲.
  5. پیشوایی، محمد (۱۳۹۵). سیره پیشوایان. قم: موسسه تعلیمات امام صادق علیه السلام. ص. ۷۵-۷۶.
  6. مجلسی، محمدتقی (۱۳۶۲). بحارالانوار. تهران. ص. جلد۲۹، ص۶۳۳.
  7. ثقفی، محمد (۱۳۷۴). الغارات. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد. ص. ج۱، ص۳۰۶.