بدون رده
بدون جعبه اطلاعات
بدون تصویر

صفات خدا: تفاوت میان نسخه‌ها

از اسلامیکال
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۰: خط ۲۰:


حنبلی‌ها به‌طور خاص مخالف این عقیده بودند که قرآن مخلوق است، زیرا به این معنا می‌بود که کلام خداوند می‌تواند به موجودی مخلوق تبدیل شود. به همین دلیل، آنان تأکید داشتند که قرآن نه مخلوق است و نه می‌توان در مورد آن سخنانی جز آنچه در قرآن آمده گفت. در مقابل، اشاعره به‌طور معتدل‌تری تأکید می‌کردند که تلاوت قرآن مخلوق است، اما کلام خداوند به‌عنوان آنچه که تلاوت می‌شود، از آن جهت که حقیقتی الهی دارد، مخلوق نیست. حنبلی‌ها همچنین تأکید می‌کردند که سوالاتی مانند «چرا؟» (لم؟) یا «چگونه؟» (کیف؟) در زمینه صفات خداوند باید کنار گذاشته شود و به‌جای آن، باید تنها به ایمان ساده و تسلیم‌شدن به آنچه که در قرآن آمده، اکتفا کرد. آنان بر این عقیده بودند که درک صفات خداوند خارج از دسترس عقل بشری است و هرگونه گمان‌ورزی در این زمینه ممکن است به بدعت منتهی شود.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۲۶-۱۲۷}}</ref>
حنبلی‌ها به‌طور خاص مخالف این عقیده بودند که قرآن مخلوق است، زیرا به این معنا می‌بود که کلام خداوند می‌تواند به موجودی مخلوق تبدیل شود. به همین دلیل، آنان تأکید داشتند که قرآن نه مخلوق است و نه می‌توان در مورد آن سخنانی جز آنچه در قرآن آمده گفت. در مقابل، اشاعره به‌طور معتدل‌تری تأکید می‌کردند که تلاوت قرآن مخلوق است، اما کلام خداوند به‌عنوان آنچه که تلاوت می‌شود، از آن جهت که حقیقتی الهی دارد، مخلوق نیست. حنبلی‌ها همچنین تأکید می‌کردند که سوالاتی مانند «چرا؟» (لم؟) یا «چگونه؟» (کیف؟) در زمینه صفات خداوند باید کنار گذاشته شود و به‌جای آن، باید تنها به ایمان ساده و تسلیم‌شدن به آنچه که در قرآن آمده، اکتفا کرد. آنان بر این عقیده بودند که درک صفات خداوند خارج از دسترس عقل بشری است و هرگونه گمان‌ورزی در این زمینه ممکن است به بدعت منتهی شود.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۲۶-۱۲۷}}</ref>
== موضع اشعری‌ها ==
اشعری از پیروی بی‌فکرانه از دگم‌های دینی ([[تقلید]]) انتقاد می‌کند و بر این باور است که مسلمانان باید درباره‌ی معنای شناخت [[خداوند]] تفکر کنند، چون شناخت خداوند به معنای شناخت حقیقت (الحق) است. در پاسخ به تأکید بیش از حد [[معتزله]] بر تعالی خدا، اشعری معتقد است که سخنان خداوند درباره‌ی خدا که در قرآن آمده است، دستوراتی را تعیین می‌کند که بر اساس آن‌ها می‌توان درباره‌ی جوهر و صفات خدا استدلال کرد. تأکید بر صفات خدا باید همراه با نفی هرگونه شباهت انسانی به خدا باشد. اشعری بر این باور است که هیچ‌چیز به خدا شبیه نیست، و تأکید بر شباهت، به ویژه در مقایسه با مخلوقات خدا، رد شده است.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۲۸-۱۳۱}}</ref>
اشعری صفات خدا را به دو دسته تقسیم می‌کند: [[صفات فعل]] و [[صفات ذات]]. صفات فعل به ویژگی‌هایی گفته می‌شود که در نتیجه‌ی اراده‌ی خداوند شکل می‌گیرند، مانند بخشش، و در این موارد منفی کردن ویژگی ممکن است بدون منفی کردن عکس آن نیز مجاز باشد. اما صفات ذات، مانند [[علم الهی|علم]]، [[قدرت الهی|قدرت]] و [[اراده الهی|اراده]]، متناقض با ویژگی‌های مخالف خود هستند و نمی‌توان آن‌ها را منفی کرد. اشعری معتقد است که تأکید بر تفسیر دقیق و ظاهری قرآن می‌تواند منجر به افراط‌هایی همچون تجسم و مشابه‌سازی خداوند شود. از طرفی، تفسیر بیش از حد تأویل‌گرایانه نیز ممکن است از تعالی خداوند غفلت کند. بنابراین، تفسیر باید میانه‌رو باشد تا از هرگونه تحریف جلوگیری شود. در مورد مسائلی مانند «دست خدا» یا «صورت خدا»، اشعری از تأکید بر این که این‌ها استعاره یا صفات جسمانی هستند خودداری می‌کند، اما همچنان از هرگونه شباهت با مخلوقات خداوند اجتناب می‌کند. در نهایت، او معتقد است که صفات خداوند از ذات او جدا نیستند، بلکه با آن هم‌زمان و هم‌جاودان هستند.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۲۸-۱۳۱}}</ref>
اشعری در آثار خود همچنان بر این نکته تأکید می‌کند که سخن خداوند ازلی و غیر مخلوق است، اما تفاوت‌هایی بین الفاظ مخلوق و معانی ازلی آن قائل می‌شود. او همچنین با استفاده از آیه‌ای از قرآن به این نتیجه می‌رسد که سخن خداوند باید هم‌زمان با ذات او باشد و ازلی بودن آن را اثبات می‌کند.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۲۸-۱۳۱}}</ref>
== صفات خدا در فلسفه ==
مسئله جوهر و صفت تنها به مباحث کلامی محدود نمی‌شد، بلکه فیلسوفان نیز به‌طور سیستماتیک به آن پرداخته‌اند. به‌عنوان مثال، [[ابن‌سینا]] این مسئله را از طریق تحلیل وجودشناسانه بررسی کرده است. ابن‌سینا می‌گوید که موجود ناممکن به چیزی اطلاق می‌شود که نمی‌تواند وجود داشته باشد، در حالی که موجود ممکن، دارای پتانسیل وجود یا عدم وجود است. وقتی موجود ممکن تحقق می‌یابد، به موجود ضروری تبدیل می‌شود که وابسته به چیزی غیر از خود است. موجود ضروری به‌خودی‌خود حقیقت دارد و همیشه وجود دارد، در حالی که موجود ممکن حقیقتی در خود ندارد و وجودش وابسته به عامل بیرونی است.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۳۴-۱۳۶}}</ref>
ابن‌سینا به این نتیجه می‌رسد که موجود ضروری فاقد ماهیت (جوهر) است و تنها وجود (وُجود) دارد. در این زمینه، او موجود ضروری را یگانه می‌داند، چون نمی‌تواند بیش از یک موجود ضروری وجود داشته باشد. در این متافیزیک، هیچ ویژگی‌ و ماهیتی برای موجود ضروری نمی‌توان تعریف کرد، زیرا آن تنها از خود و بدون نیاز به چیز دیگری وجود دارد. در مقابل، [[غزالی]] در نقد فلسفه ابن‌سینا در کتاب "''[[تهافت الفلاسفه]]''" به این نکته اشاره می‌کند که تصدیق ویژگی‌ها برای اصل اول موجب تعدد می‌شود و وحدت خداوند را زیر سوال می‌برد. غزالی به نقد این دیدگاه پرداخته و می‌گوید که ویژگی‌های کمالی از جوهر خداوند جدا نیستند و برای خداوند نیازی به ویژگی‌ها وجود ندارد. او همچنین در زمینه دانش خداوند، از ابن‌سینا انتقاد می‌کند. ابن‌سینا معتقد بود که خداوند تنها خود را می‌شناسد، اما غزالی با اشاره به [[آیات قرآن]]، این دیدگاه را مردود می‌داند. در پی این نقدها، برخی از متکلمان مسلمان نظیر [[محمد شهرستانی]] و [[فخرالدین رازی]] به تبیین جدیدی از مسائل فلسفی و کلامی پرداختند. شهرستانی با تأکید بر تجلی ویژگی‌های الهی در کلام و افعال الهی، به شکل خاصی از ایجاد و تجلیات در عالم اشاره می‌کند. رازی نیز از [[فلسفه یونان|فلسفه یونانی]] بهره برده و با استفاده از استدلال‌های عقلانی و نقلی به تحلیل مفاهیم خداوند و ویژگی‌های الهی پرداخته است. به طور کلی، نقدهای غزالی و پیروانش به فلسفه ابن‌سینا باعث شد که فلسفه اسلامی به‌طور سیستماتیک‌تر و مبتنی بر اصول کلامی شکل بگیرد و متکلمان [[مسلمان]] به استفاده از ابزارهای فلسفی برای تقویت استدلال‌های دینی پرداخته و دیدگاه‌های مختلفی را در ارتباط با جوهر و صفات الهی توسعه دهند.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۳۴-۱۳۶}}</ref>
== کلام خدا ==
[[کلام خدا|کلمات خدا]] از طریق زبان بیان می‌شوند و در نوشتار و قرائت حفظ می‌شوند. این کلمات، که به صورت صوتی و نوشتاری بیان می‌شوند، لزوماً توسط طبیعت انسان‌محور زبان قابل درک نیستند و نمی‌توان آن‌ها را با معیارهای گرامری و منطقی سنجید. از دیدگاه دینی، کلمات خدا هیچ‌گاه معنای قطعی و نهایی نمی‌گیرند و همواره قابل تفسیرهای مختلف هستند، بدون آنکه به معنای واحد و مشخصی تقلیل یابند. کلمات وحی در زبان منعطفی ابراز می‌شوند که به‌عنوان تصویری مکمل از آنچه که ابدی است عمل می‌کند. این ویژگی پنهان و دور بودن آن‌ها از تملک انسان‌محور، زبان را به‌عنوان چیزی نشان می‌دهد که نه در اختیار ماست و نه به‌سادگی می‌توان آن را به اختیار خود تفسیر کرد.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۳۶-۱۳۸}}</ref>
به باور مسلمانان،‌ در وحی، پیامبر مأمور به خواندن و ابلاغ پیام بود، بدون اینکه سخنانش از خواسته‌های شخصی او باشد. کلمات خدا نشان‌دهنده ناکافی بودن معیارهای انسان‌محور هستند و این امر کتاب مقدس را از هر متن دیگری متمایز می‌سازد. در این راستا، هیچ قیاسی بین زبان انسان و «زبان» الهی به‌راحتی قابل تصور نیست. همان‌طور که در صفات، هیچ تشابهی با انسان نباید فرض شود. به این ترتیب، کتاب وحی نمی‌تواند با روش‌های متنی انسان‌محور تفسیر شود. کلمات خدا باید با پذیرش «بدون چرا و چطور» مورد تلاوت و حفظ قرار گیرد. هر تلاوتی از قرآن همیشه تفسیر است و تحت تأثیر مفروضات ذهنی و نگرش‌های فکری قرار دارد که در مناقشات دینی نقش دارند. در این مسیر، باید از تفسیرهایی که به انسان‌گرایی منجر می‌شوند، خودداری کرد. پذیرش معنای ظاهری ممکن است اعتقاد به حقیقت وحی را نشان دهد، اما این به معنای پذیرش کلمات خدا به‌طور صرف در قالب واژگان انسانی نیست. معنای ظاهری باید با تفکر و شناخت درست و با دقت به شکنندگی تفسیرهای انسانی پذیرفته شود، زیرا «جز خدا هیچ‌کس تفسیر آن را نمی‌داند». تفسیرهای تمثیلی بر اساس این فرض انجام می‌شوند که معانی ظاهری گمراه‌کننده‌اند و معمولاً باید با دقت در تفسیر آیات متشابه قرآن عمل کرد تا از تفرقه جلوگیری شود.<ref>{{پک|el-bizri|2008|ک=Classical Islamic Theology|ف=God: essence and attributes|زبان=en|ص=۱۳۶-۱۳۸}}</ref>


== پانویس ==
== پانویس ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ مارس ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۱۵

صفات خدا یکی از موضوعات فلسفی و کلامی در ادیان مختلف است که در اسلام نیز مورد توجه ویژه متکلمان و مفسران و فیلسوفان قرار گرفته است.

صفات خدا در اسلام

مسئله ذات و صفات خداوند از آغاز تفکر اسلامی در سده‌های هفتم و هشتم میلادی یکی از موضوعات محوری در تفسیر و هرمنوتیک قرآن بود که تأثیر زیادی بر توسعه اندیشه اسلامی داشت. این مسئله به‌ویژه در نزاع‌های شدید میان معتزله و حنبلی‌ها نمایان شد که در نهایت منجر به ظهور کلام اشعری و بحث‌های آن با فیلسوفان مشائی شد، به‌طور برجسته در نقد غزالی از ابن‌سینا.[۱]

بحث ذات و صفات خداوند بازتاب ابعاد مختلف تفسیر متون دینی و نظریات آن‌ها در مورد معنی و تأویل بود. بر اساس گزارش‌های هرزیوگرافیک، تمایز میان معنای ظاهر (ظاهری) و باطن (پنهان) متون دینی باعث شکل‌گیری دیدگاه‌های افراطی در عقاید مذهبی شد که در یک سوی آن انسان‌پنداران و جسم‌پنداران قرار داشتند و در سوی دیگر، باطنیه یا گروه‌های صوفی‌مسلک.[۲]

از دیدگاه فلسفی انتزاعی، مسئله ذات و صفات خداوند به مفاهیم دیالکتیکی وحدت/کثرت، هویت/اختلاف یا یکسانی/دیگری اشاره داشت که از زمان یونان باستان در تاریخ اندیشه‌های مختلف مورد تحلیل قرار گرفته و همچنان در آثار اندیشمندان مدرن نظیر هگل، هایدگر و لویناس ادامه یافته است. این مفاهیم در تفکر توحیدی به‌ویژه در بحث‌های پیچیده الهیاتی اسلامی دربارهٔ ماهیت وحی و تجلی آن در قرآن کاربرد یافته است.[۳]

در بررسی مسائل ذات و صفات خداوند، معتزله به هم‌سانی صفات، وصف‌ها و اسم‌ها تأکید داشتند، به این معنا که هرگاه دربارهٔ صفات خداوند صحبت کنیم، در واقع در حال توصیف ماهیت الهی هستیم. در مقابل، حنبلی‌ها و بسیاری از اشاعره با این دیدگاه مخالفت کردند و بین صفات و وصف‌ها تفاوت قائل شدند. آن‌ها صفات را به‌عنوان ویژگی‌های درونی خداوند و وصف‌ها را به‌عنوان گزارش‌های توصیفی از خداوند در نظر می‌گرفتند.[۴]

یکی از مسائل مهم در این زمینه، رابطه صفات الهی با وحدت و تعالی خداوند است. قرآن صفات الهی را در کنار «اسماء حسنی» خداوند ذکر می‌کند، اما این امر سؤالی را ایجاد می‌کند که چگونه می‌توان صفات را تأیید کرد بدون آن‌که به مفهوم انسان‌گونه یا تعدد در خداوند اشاره کند. معتزله برای حفظ وحدت و تعالی خداوند، استدلال کردند که قرآن «مخلوق» است، به این معنا که اگر قرآن هم‌زمان با خداوند وجود داشته باشد، به معنای تعدد در خداوند خواهد بود، بنابراین قرآن باید مخلوق باشد.[۵]

این استدلال با مشکلاتی روبرو است؛ چرا که اگر قرآن مخلوق باشد، آیا این به این معنا نیست که دیگر کلام خدا نیست؟ اهل سنت با این نظر مخالفت کردند، زیرا اگر قرآن مخلوق باشد، ممکن است وحدت و تعالی خداوند را زیر سؤال ببرد.[۶]

معتزله معتقد بودند که صفات خداوند به ذات او بازمی‌گردد و به‌طور کامل با آن یکی است. این دیدگاه آن‌ها موجب مشکلاتی در تفسیر معنای روابط شخصی و تجربه‌های دینی می‌شود، چرا که بر اساس این دیدگاه، به نظر می‌رسد که عبادت‌کننده ارتباط شخصی با خداوند ندارد و خداوند به‌عنوان یک موجود غیر شخصی دیده می‌شود. این مسئله به‌ویژه در نماز و ارتباط انسان با خداوند در دعاها و درخواست‌ها تأثیر می‌گذارد.[۷]

موضع حنبلی‌ها

حنبلی‌ها باور داشتند که وحی الهی برای تلاوت است و هیچ تفسیری نمی‌تواند معنای آن را به طور کامل بیان کند. آن‌ها بر این عقیده بودند که وضعیت وجودی صفات الهی مخفی است و تنها چیزی که می‌توان در مورد آن‌ها بیان کرد، وجود آن‌هاست، چرا که در قرآن ذکر شده‌اند. اما این بدان معنا نیست که مؤمنان نباید تلاش کنند تا معنای آن‌ها را درک کنند. اشاعره در این زمینه از حنبلی‌ها فراتر رفتند و تأکید داشتند که صفات الهی باید به‌طور عقلانی تأسیس شوند، در حالی که حنبلی‌ها همچنان از تأملات فلسفی و عقلی در امور دینی اجتناب می‌کردند. آن‌ها معتقد بودند که درک انسانی محدود است و برای آن‌که حقیقت ذات الهی آشکار نشود، باید از هرگونه تفکر مفهومی یا گرامری که ممکن است به اشتباهات دینی منجر شود، اجتناب کرد. به عبارت دیگر، حقیقت ذات الهی پوشیده است و اصول تعالی نباید از طریق گمان‌ورزی خدشه‌دار شود.[۸]

حنبلی‌ها به‌طور خاص مخالف این عقیده بودند که قرآن مخلوق است، زیرا به این معنا می‌بود که کلام خداوند می‌تواند به موجودی مخلوق تبدیل شود. به همین دلیل، آنان تأکید داشتند که قرآن نه مخلوق است و نه می‌توان در مورد آن سخنانی جز آنچه در قرآن آمده گفت. در مقابل، اشاعره به‌طور معتدل‌تری تأکید می‌کردند که تلاوت قرآن مخلوق است، اما کلام خداوند به‌عنوان آنچه که تلاوت می‌شود، از آن جهت که حقیقتی الهی دارد، مخلوق نیست. حنبلی‌ها همچنین تأکید می‌کردند که سوالاتی مانند «چرا؟» (لم؟) یا «چگونه؟» (کیف؟) در زمینه صفات خداوند باید کنار گذاشته شود و به‌جای آن، باید تنها به ایمان ساده و تسلیم‌شدن به آنچه که در قرآن آمده، اکتفا کرد. آنان بر این عقیده بودند که درک صفات خداوند خارج از دسترس عقل بشری است و هرگونه گمان‌ورزی در این زمینه ممکن است به بدعت منتهی شود.[۹]

موضع اشعری‌ها

اشعری از پیروی بی‌فکرانه از دگم‌های دینی (تقلید) انتقاد می‌کند و بر این باور است که مسلمانان باید درباره‌ی معنای شناخت خداوند تفکر کنند، چون شناخت خداوند به معنای شناخت حقیقت (الحق) است. در پاسخ به تأکید بیش از حد معتزله بر تعالی خدا، اشعری معتقد است که سخنان خداوند درباره‌ی خدا که در قرآن آمده است، دستوراتی را تعیین می‌کند که بر اساس آن‌ها می‌توان درباره‌ی جوهر و صفات خدا استدلال کرد. تأکید بر صفات خدا باید همراه با نفی هرگونه شباهت انسانی به خدا باشد. اشعری بر این باور است که هیچ‌چیز به خدا شبیه نیست، و تأکید بر شباهت، به ویژه در مقایسه با مخلوقات خدا، رد شده است.[۱۰]

اشعری صفات خدا را به دو دسته تقسیم می‌کند: صفات فعل و صفات ذات. صفات فعل به ویژگی‌هایی گفته می‌شود که در نتیجه‌ی اراده‌ی خداوند شکل می‌گیرند، مانند بخشش، و در این موارد منفی کردن ویژگی ممکن است بدون منفی کردن عکس آن نیز مجاز باشد. اما صفات ذات، مانند علم، قدرت و اراده، متناقض با ویژگی‌های مخالف خود هستند و نمی‌توان آن‌ها را منفی کرد. اشعری معتقد است که تأکید بر تفسیر دقیق و ظاهری قرآن می‌تواند منجر به افراط‌هایی همچون تجسم و مشابه‌سازی خداوند شود. از طرفی، تفسیر بیش از حد تأویل‌گرایانه نیز ممکن است از تعالی خداوند غفلت کند. بنابراین، تفسیر باید میانه‌رو باشد تا از هرگونه تحریف جلوگیری شود. در مورد مسائلی مانند «دست خدا» یا «صورت خدا»، اشعری از تأکید بر این که این‌ها استعاره یا صفات جسمانی هستند خودداری می‌کند، اما همچنان از هرگونه شباهت با مخلوقات خداوند اجتناب می‌کند. در نهایت، او معتقد است که صفات خداوند از ذات او جدا نیستند، بلکه با آن هم‌زمان و هم‌جاودان هستند.[۱۱]

اشعری در آثار خود همچنان بر این نکته تأکید می‌کند که سخن خداوند ازلی و غیر مخلوق است، اما تفاوت‌هایی بین الفاظ مخلوق و معانی ازلی آن قائل می‌شود. او همچنین با استفاده از آیه‌ای از قرآن به این نتیجه می‌رسد که سخن خداوند باید هم‌زمان با ذات او باشد و ازلی بودن آن را اثبات می‌کند.[۱۲]

صفات خدا در فلسفه

مسئله جوهر و صفت تنها به مباحث کلامی محدود نمی‌شد، بلکه فیلسوفان نیز به‌طور سیستماتیک به آن پرداخته‌اند. به‌عنوان مثال، ابن‌سینا این مسئله را از طریق تحلیل وجودشناسانه بررسی کرده است. ابن‌سینا می‌گوید که موجود ناممکن به چیزی اطلاق می‌شود که نمی‌تواند وجود داشته باشد، در حالی که موجود ممکن، دارای پتانسیل وجود یا عدم وجود است. وقتی موجود ممکن تحقق می‌یابد، به موجود ضروری تبدیل می‌شود که وابسته به چیزی غیر از خود است. موجود ضروری به‌خودی‌خود حقیقت دارد و همیشه وجود دارد، در حالی که موجود ممکن حقیقتی در خود ندارد و وجودش وابسته به عامل بیرونی است.[۱۳]

ابن‌سینا به این نتیجه می‌رسد که موجود ضروری فاقد ماهیت (جوهر) است و تنها وجود (وُجود) دارد. در این زمینه، او موجود ضروری را یگانه می‌داند، چون نمی‌تواند بیش از یک موجود ضروری وجود داشته باشد. در این متافیزیک، هیچ ویژگی‌ و ماهیتی برای موجود ضروری نمی‌توان تعریف کرد، زیرا آن تنها از خود و بدون نیاز به چیز دیگری وجود دارد. در مقابل، غزالی در نقد فلسفه ابن‌سینا در کتاب "تهافت الفلاسفه" به این نکته اشاره می‌کند که تصدیق ویژگی‌ها برای اصل اول موجب تعدد می‌شود و وحدت خداوند را زیر سوال می‌برد. غزالی به نقد این دیدگاه پرداخته و می‌گوید که ویژگی‌های کمالی از جوهر خداوند جدا نیستند و برای خداوند نیازی به ویژگی‌ها وجود ندارد. او همچنین در زمینه دانش خداوند، از ابن‌سینا انتقاد می‌کند. ابن‌سینا معتقد بود که خداوند تنها خود را می‌شناسد، اما غزالی با اشاره به آیات قرآن، این دیدگاه را مردود می‌داند. در پی این نقدها، برخی از متکلمان مسلمان نظیر محمد شهرستانی و فخرالدین رازی به تبیین جدیدی از مسائل فلسفی و کلامی پرداختند. شهرستانی با تأکید بر تجلی ویژگی‌های الهی در کلام و افعال الهی، به شکل خاصی از ایجاد و تجلیات در عالم اشاره می‌کند. رازی نیز از فلسفه یونانی بهره برده و با استفاده از استدلال‌های عقلانی و نقلی به تحلیل مفاهیم خداوند و ویژگی‌های الهی پرداخته است. به طور کلی، نقدهای غزالی و پیروانش به فلسفه ابن‌سینا باعث شد که فلسفه اسلامی به‌طور سیستماتیک‌تر و مبتنی بر اصول کلامی شکل بگیرد و متکلمان مسلمان به استفاده از ابزارهای فلسفی برای تقویت استدلال‌های دینی پرداخته و دیدگاه‌های مختلفی را در ارتباط با جوهر و صفات الهی توسعه دهند.[۱۴]

کلام خدا

کلمات خدا از طریق زبان بیان می‌شوند و در نوشتار و قرائت حفظ می‌شوند. این کلمات، که به صورت صوتی و نوشتاری بیان می‌شوند، لزوماً توسط طبیعت انسان‌محور زبان قابل درک نیستند و نمی‌توان آن‌ها را با معیارهای گرامری و منطقی سنجید. از دیدگاه دینی، کلمات خدا هیچ‌گاه معنای قطعی و نهایی نمی‌گیرند و همواره قابل تفسیرهای مختلف هستند، بدون آنکه به معنای واحد و مشخصی تقلیل یابند. کلمات وحی در زبان منعطفی ابراز می‌شوند که به‌عنوان تصویری مکمل از آنچه که ابدی است عمل می‌کند. این ویژگی پنهان و دور بودن آن‌ها از تملک انسان‌محور، زبان را به‌عنوان چیزی نشان می‌دهد که نه در اختیار ماست و نه به‌سادگی می‌توان آن را به اختیار خود تفسیر کرد.[۱۵]

به باور مسلمانان،‌ در وحی، پیامبر مأمور به خواندن و ابلاغ پیام بود، بدون اینکه سخنانش از خواسته‌های شخصی او باشد. کلمات خدا نشان‌دهنده ناکافی بودن معیارهای انسان‌محور هستند و این امر کتاب مقدس را از هر متن دیگری متمایز می‌سازد. در این راستا، هیچ قیاسی بین زبان انسان و «زبان» الهی به‌راحتی قابل تصور نیست. همان‌طور که در صفات، هیچ تشابهی با انسان نباید فرض شود. به این ترتیب، کتاب وحی نمی‌تواند با روش‌های متنی انسان‌محور تفسیر شود. کلمات خدا باید با پذیرش «بدون چرا و چطور» مورد تلاوت و حفظ قرار گیرد. هر تلاوتی از قرآن همیشه تفسیر است و تحت تأثیر مفروضات ذهنی و نگرش‌های فکری قرار دارد که در مناقشات دینی نقش دارند. در این مسیر، باید از تفسیرهایی که به انسان‌گرایی منجر می‌شوند، خودداری کرد. پذیرش معنای ظاهری ممکن است اعتقاد به حقیقت وحی را نشان دهد، اما این به معنای پذیرش کلمات خدا به‌طور صرف در قالب واژگان انسانی نیست. معنای ظاهری باید با تفکر و شناخت درست و با دقت به شکنندگی تفسیرهای انسانی پذیرفته شود، زیرا «جز خدا هیچ‌کس تفسیر آن را نمی‌داند». تفسیرهای تمثیلی بر اساس این فرض انجام می‌شوند که معانی ظاهری گمراه‌کننده‌اند و معمولاً باید با دقت در تفسیر آیات متشابه قرآن عمل کرد تا از تفرقه جلوگیری شود.[۱۶]

پانویس

ارجاعات

منابع

  • el-bizri, nader (2008). "God: essence and attributes". The Cambridge Companion to Classical Islamic Theology (به انگلیسی). Cambridge: Cambridge University Press.