کاربر:Aakhorsi/صفحه تمرین

از اسلامیکال
پرش به ناوبری پرش به جستجو

استدراج یعنی حرکت کم کم . در آیه 182 سوره اعراف: وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» استدراج یعنی کم کم به هلاکت نزدیک شدن در دنیا و اخرت.

استدراج مقید شده به راهی که خودشان نمیفهمند و این بخاطر مخفی بودنش است.لذا سرگرم تمتع از مظاهر مادی است و در معصیت فرورفته و به هلاکت نزدیک میشوند.[۱]

امهال یعنی مهلت دادن، خداوند متعال برای رعایت یک سلسله مصالحی که ما از برخی از آنها نا آگاهیم در عقوبت اهل باطل تعجیل نمی‌کند بلکه به آنان فرصت و مهلت می‌دهد. اموری را در حد درک بشری می‌توان به عنوان فلسفه امهال نام برد.

  1. طباطبایی، محمد حسین. ترجمه المیزان. ج. ۸. ص. ۴۵۴.

- اجتماع از نظر اسلام

صاحب تفسیر المیزان در کتاب تفسیر خود اینگونه می فرمایند که:

شک نیست که اسلام تنها دینی است، که اساس آیین خود را خیلی صریح و روشن بر پایه اجتماع قرار داده است؛ و در هیچ شانی از شئون خود نسبت به اجتماع بی اعتنا نبوده است و برای روشن شدن مطلب کافی است که، در گسترش فوق العاده ای اعمال انسانی و دسته های مختلف جنسی و نوعی و سقفی او مطالعه شود، آنچنان اعمالی که حتی نیروی فکرهم از شماره آن عاجز است ولی با کمال تعجب می‌بینیم که این دین الهی تمام آنها را با کثرت فوق العاده ای که دارند احصاء نموده و برای هر یک از آنها حکمی‌مقرر داشته است، و تمام این احکام و مقررات را نیز در یک قالب اجتماعی بیان داشته و تا آنجا که ممکن بوده است روح اجتماع را در جمیع احکام و مقررات خود تنفیذ نموده است.

با در نظر گرفتن این جهت؛ اگر مقایسه ای بین اسلام و سایر شرائع قبلی که قرآن توجه ای به آنها داشته، مانند شریعت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام شود به خوبی موقعیت هریک از این دو طرف مقایسه؛ روشن می‌گردد و با این ترتیب و ضع سایر ادیانی که قرآن توجهی به آنها نفرموده مانند بت پرستی؛ صائبه مانویه و ثانویه خیلی روشن است. و اما ملت های متمدن، و یا غیر متمدن نیز به طوریکه تاریخ می‌گوید به همان روشی که از اعصار باستانی به ارث برده بودند، ادامه داده به اجتماع با عینک استخدام و استعمار نظر   می‌کردند.                                                                                          

بنابراین نخستین ندایی که بشر را به سوی اجتماع دعوت کرده و به جامعه یک شخصیت مستقل واقعی داده است، ندای آسمانی آورنده اسلام است، که با یک سلسله آیات الهی مردم را به سوی سعادت حیات اجتماعی و پاکیزگی آن دعوت کرده است، خداوند می‌فرماید:

«وإنّ هذا  صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبع السبل فتفرق بکم[1]»

این است راه راست من، آن را پیروی کنید و به راه های دیگر نروید که موجب تفرقه و پراکندگی شماست.

و می‌فرماید:

« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا[2]»

به رشته خدا چنگ زنید و پراکنده  نشوید.

تا آنجا که می‌فرماید:

« وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌[3] ».

لازم است جمعی از شما مردم را به خوبی دعوت نموده، امر به معروف و نهی از منکر کنند و اینان رستگارانند.

و غیر اینها آیاتی که امر به پی و بنیان دادن اجتماع اسلامی‌بر اساس اتحاد و یگانگی در طریق حفظ منافع مادی و معنوی و دفاع از حریم مجتمع نموده است.[4]

2- اهمیت روابط فرد با اجتماع از نظر اسلام

اسلام در تربیت افراد نوع انسان و راهنمایی او به سوی سعادت حقیقی، این رابطه واقعی بین فرد و اجتماع را در نظر گرفته و بدیهی است که چاره ای هم جز این نبوده است، خداوند می‌فرماید:

« و هو الذی خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و مهراً [5]».

او کسی است که بشر را از آب آفرید پس این آفرینش را در پیوند خویشی و ازدواج قرار داد.

این رابطه حقیقی که بین افراد و و اجتماع برقرار است؛ ناچار موجب می‌شود که، خواص و آثار فرد، در اجتماع نیز پدید آمده و به همان نسبت که افراد؛ از نیروها و خواص  و آثار وجودی خویش جامعه را بهره مند می‌سازند؛ این حالات یک موجودیت اجتماعی نیز پیدا نمایند. و لذا می‌بینیم که قرآن برای « ملت » وجود، اصل، کتاب، شعور، فهم، عمل، طاعت و معصیت اعتبار فرموده و می‌گوید:

« ولکل امه اجل فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه و لایستقدرون[6]»

برای هر امت اجل و دوره ایست که حتی لحظه ای هم نمی‌توانند آنرا جلو و یا عقب بیاندازند.

اگر بین قوا و خواص فرد و اجتماع تعارض ایجاد شود قطعاً اجتماع غالب شده و فرد را مقهور می‌سازد. مشاهده و تجربه نیز همین مطلب را تایید می‌کند و ما می‌بینیم که در انقلاب و شورش های اجتماعی هیچگاه اراده یک فرد، قدرت مقابله و معارضه با همت و اراده عمومی‌اجتماع را نداشته و برای فرد که جزئی از اجتماع است چاره ای جز پیروی کامل از کل که اجتماع می‌باشد؛ نیست.[7]


3- اجتماعی بودن انسان

زندگی واقعی انسان آن است که بکوشد اولًا خود هدایت شود و ثانیاً در مقام هدایت دیگران برآید. اگر از علوم وفنون بهره ای ندارد، از دیگر همنوعان خویش یاد بگیرد و چنانچه عالم است، دانش خویش را به دیگران تعلیم دهد واگر همگان عالم اند، با تضارب آراء به مقام برتر علمی‌باریابند و به فن آوری و ابتکار موفق شوند، چنانچه در حال ضلالت از راهنمایان، هدایت جوید و در حال هدایت، هادی گمراهان گردد و در صورت اهتدای همگان با تعامل اخلاقی و معنوی به هدایت برین رسند. هنگام تهیدستی مشکل خود را با همکاری دیگران رفع کند و وقت توانمندی باری از دوش دیگران بردارد. در صورت بیماری نزد پزشک رود و آنکه طبیب است به بالین بیمار رود. افراد اگر بخواهند زندگی انسانی داشته باشند، لازمه آن، اجتماعی وگروهی زیستن است پس اصل اجتماعی بودن برای ساختار انسان، طبیعی است نه اضطراری.

برخی چون خواجه نصیرالدین طوسی رحمت الله علیه معتقدند که واژه انسان از « اُنس » است، یعنی خصلت طبیعی او زندگی با همنوعان است و ریشه تمدن، مدینه است به این معنا که زندگی اجتماعی جز از طریق تعاون امکان پذیر نیست. او ناچار است که در جامعه  برای رفع نیازهای خویش با همنوع زندگی کند.[8]

از نظر ابن خلدون شکل گیری وتداوم زندگی اجتماعی انسان معلول نیاز طبیعی او به دو امر تغذیه و امنیت است. این نیازها در صورت زیست جمعی انسان ها ارضاء شده و بدین ترتیب ، بقاء واستمرار نوع بشر را فراهم می‌آورد.[9] بعضی از جامعه شناسان معتقدند، حس همبستگی جزو سرشت انسان است و مطابق یک الهام غریزی به دنبال اجتماع می‌رود و بعضی دیگر می‌گویند: ترس از عوامل وحشتناک طبیعی و حیوانات وحشی عامل نخستین تمایل انسان به زندگی اجتماعی بوده است. و یا غریزه  استخدام که در وجود انسان نهفته شده او را وادار به زندگی اجتماعی کرده است.

برخی دیگر می‌گویند: زندگی دسته جمعی کنونی مولود مجموعه ای از عادات و رسوم است که تدریجا به این صورت درآمده است.

بعضی دیگر توسعه نیازمندی های انسان و عدم قدرت او را به تنهایی برای پاسخ گفتن به آنها را عامل زندگی اجتماعی میشناسد. و برخی معتقدند که زندگی اجتماعی بشر مولود زندگی خانوادگی و توسعه ی تدریجی خانواده است.

توضیح اینکه: انسان از یک سو می‌بیند که نیازمندی های جسمی‌او از قبیل لباس، غذا و مسکن و دارو و نیازمندی های روحی او از قبیل علوم و دانش ها، و پرورش انواع ذوق ها و احساس امنیت روحی و جلب عواطف دیگران بقدری متنوع و وسیع است که هرگز یک نفر نمیتواند به تنهایی آنها را تامین نماید بلکه تامین هریک از این نیازمندی ها کار افراد  و  دسته هایی است که هر کدام در کار خود متخصص و صاحب فن باشند.

و از سوی دیگر فرار انسان از یکنواختی زندگی و میل به زندگی بهتر وکامل تر او را وادار می‌کند که به زندگی اجتماعی بپیوندند، زیرا این هدف جز در پرتو تراکم افکار و استعدادهای مختلف امکان پذیر نیست. این دو موضوع مهمترین عاملی است که بشر را به ادامه ی زندگی اجتماعی وا می‌دارد[10].

مفسر قرآن آیت الله جوادی آملی قائلند این نگاه، طبیعی بودن حیات اجتماعی انسان را تایید می‌کند و حق از جهتی همین است، ولی از جهت دیگر تفصیل گذشته معتبر است .

معلم ثانی ( فارابی ) اگر چه که به اصل مدنی بالطبع بودن انسان تصریح دارد ولی به نظر  می‌رسد تحریر او از این اصل کاملاً متفاوت است. اگر چه که او به نیازهای جسمانی انسان به طور کلی و اجمالی اشاره می‌کند ولی محور استدلال خود را بر کمال خواهی و کمال جویی انسان قرار می‌دهد. امکان ندارد انسان به کمالی که فطرت طبیعی برای دستیابی به آن، در او قرار داده، نائل شود مگر از طریق اجتماع و تجمع گروهها[11].

4- زندگی اجتماعی از نظر قرآن

قرآن کریم، افزون بر اهتمام به زندگی فردی و توصیه به تربیت شخص در تهذیب باطنی و تعدیل رفتار ظاهری، بر زندگی جمعی فراوان تاکید دارد و بخش مهمی‌از آیات الهی در قرآن مجید ناظر به این مطلب است. دقت و تامل در آیات قرآن معلوم می‌سازد که این کتاب آسمانی به هر دو جنبه انسان توجه کرده و هیچ افراط و تفریطی در این زمینه ندارد و آنجا که در باره اخلاق فردی و اجتماعی می‌فرماید: « قو انفسکم و اهلیکم ناراً»[12] یا در تزکیه و تربیت افراد می‌فرماید: «قد افلح من زکها»[13] و در سوره آل عمران آیه 159 و نساء آیه 25 آمده است که همه از یکدیگرند « بعضکم من بعض » و در آیات دیگر نیز می‌فرماید:

« یا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»[14]

همانا شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را به صورت اقوام و فامیلی در آوردیم تا یک دیگر را شناسید. ( با یکدیگر انس و آشنایی یابید )


[1]. سوره انعام (6) آیه52

[2] .سوره آل عمران (3) آیه 103

[3]. همان آیه 104

[4]. محمد حسین، طباطبایی، همان کتاب، ص 161 - 162

[5]. سوره فرقان (25) آیه45

[6]. سوره اعراف(7) آیه 34

[7]. محمد حسین، طباطبایی، همان کتاب، ص 166 - 165

[8].عبدالله، جوادی آملی، جامعه در تاریخ، ص24

.[9] محمود، تقی زاده داوری، "مقایسه دانش اجتماعی فارابی و ابن خلدون وزمینه های آن"، مجموع مقالات اجتماعی، انتشارات شیعه شناسی، چاپ اول،1388. ص109

[10]. ناصر، مکارم شیرازی، زندگی در پرتو اخلاق، ص207 - 206

[11]. محمود، تقی زاده داوری، "مقایسه دانش اجتماعی فارابی و ابن خلدون وزمینه های آن"، ص110

[12]. سوره تحریم(66) آیه 6

[13]. سوره شمس(91) آیه9

[14]. سوره حجرات(49) آیه13