بدون رده
بدون جعبه اطلاعات
بدون تصویر

وجود خدا

از اسلامیکال
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ مارس ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۴۴ توسط Shahroudi (بحث | مشارکت‌ها) (ابرابزار)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

وجود خدا، یک بحث چالش‌برانگیز کلامی، اعتقادی و فلسفی است که از قدیم محل نزاع و اختلافات بوده است. برای اثبات وجود خدا دلایل مختلفی ارائه شده است و هر فرقه و دینی، دلایل مختلفی در رد یا اثبات آن ارائه کرده‌اند.

پیشینه

مسئله اینکه آیا ایمان به خدا باید بر اساس دلیل و استدلال عقلانی استوار باشد یا نه، در اسلام تاریخ پیچیده‌ای دارد. هر دو طرف، متکلمان (علمای کلام) و فیلسوفان، علاقه زیادی به ارائه استدلال‌هایی برای اثبات وجود خدا داشتند. این تلاش‌ها از دلایل مختلفی نشأت می‌گیرد: نیاز به تثبیت این آموزه مهم در سیستم‌های متافیزیکی وسیع‌تر خود، پاسخ به آتئیسم فیزیک‌گرا، و تقویت و غنی‌سازی ایمان و پرهیزگاری مؤمنان. با این حال، دیدگاه اپیستمولوژیک مبنی بر اینکه برای شناخت وجود خدا نیاز به اثبات عقلانی است، به‌طور جهانی پذیرفته نشده بود. در حالی که برخی از استدلال‌های گفتمانی حمایت کردند، دیگران به‌طور اساسی روش‌های غیرعقلانی (تاریقه) را برای این منظور توصیه می‌کردند، مانند انضباط‌های روحانی که گفته می‌شود دانش مستقیم و تجربی از خدا را فراهم می‌آورد. برخی نیز معتقد بودند که باید تنها یک روش صحیح پیگیری شود، در حالی که دیگران سلسله‌مراتبی از روش‌های مختلف را مجاز می‌دانستند.[۱]

اکثر متکلمان اولیه معمولاً تأکید می‌کردند که تفکر عقلانی (نظر) تنها روشی است که معرفت به خدا را فراهم می‌آورد و تمامی روش‌ها و دیدگاه‌های دیگر، از جمله ایمان‌گرایانه یا غلط، باید کنار گذاشته شوند. بر این اساس، به نظر می‌رسید که هم متکلمان و هم مؤمنان عادی باید نه تنها اعتقادات اصلی بلکه استدلال‌های کلامی کلیدی خود را نیز بیاموزند. ابوهاشم الجبائی (د. ۹۳۳)، یکی از متکلمان برجسته معتزله، حتی تا جایی پیش رفت که استدلال می‌کرد که اولین وظیفه هر فرد این است که از باورهای سنتی و غیرانتقادی خود دست بکشد و با شک در مورد وجود خدا، آن را اثبات کند. اما بیشتر متکلمان سنتی نظر مخالف داشتند و معتقد بودند که داشتن باور غیرعقلانی به خدا، که با اعتقادات شرعی همخوانی دارد، کافی است. برای آنان، استدلال‌های کلامی نه تنها نوآوری‌های ناپسند بودند بلکه بسیار مبهم و ناپایدار بودند و نمی‌توانستند به‌عنوان مبنای قابل اعتماد برای ایمان صحیح خدمت کنند.[۲]

اثبات وجود خدا در دیدگاه فلاسفه و متکلمان

ابن‌تیمیه معتقد بود که انسان از طریق فطرت اولیه خود که توسط خدا در او قرار داده شده، خدا را به‌طور مستقیم و شهودی می‌شناسد. کسانی که فطرت سالمی دارند، بدون نیاز به تفکر می‌توانند وجود خدا را گواهی دهند. با این حال، او می‌پذیرد که فطرت به‌راحتی در محیط‌های ناسالم و به ویژه تحت تأثیر دکترین‌ها و روش‌های انحرافی مانند کلام و فلسفه فساد می‌یابد.[۳]

غزالی، که عمدتاً یک صوفی و ثانیاً یک متکلم بود، نیز معتقد بود که انسان از طریق فطرت خود خدا را می‌شناسد و نیازی به استدلال گفتمانی ندارد. او نیز مانند ابن تیمیه از استدلال‌های عقلانی برای اثبات وجود خدا دوری می‌کرد، هرچند آن‌ها را در مواقعی که افراد دچار شک و تردید هستند ضروری می‌دانست. در نهایت، غزالی روش برتر برای شناخت خدا را انضباط‌های روحانی صوفیانه می‌دانست که تجربه مستقیم «شهادت» خدا را فراهم می‌آورد و تمامی دیگر روش‌ها را زائد می‌سازد.[۴]

در میان معتزله

الملاحمی (درگذشته 1141)، یکی از متأخرین معتزله بصره، دو استدلال را در این زمینه ارائه می‌دهد. نخستین استدلال او بر این مبنا است که تأمل عقلانی به فردی که فاقد دانش پیشین درباره خداست، امیدی برای رفع ترسی گریزناپذیر می‌بخشد که ناشی از یک «انگیزه» (خاطر) در قلب اوست. این انگیزه می‌تواند به چندین طریق ظاهر شود. اگر شخص خردمند بحث‌های کلامی را بشنود یا مطالعه کند و با هشدارهای مربوط به عذاب اخروی برای کافران مواجه شود، ترس را تجربه خواهد کرد؛ زیرا درمی‌یابد که شواهدی در جهان وجود دارد که بر وجود یک آفریننده هوشمند دلالت دارد و این امر را به یک احتمال واقعی تبدیل می‌کند. اگر هیچ عامل خارجی این انگیزه را در فرد ایجاد نکند، خداوند، بنا به ضرورت، آن را مستقیماً در قلب او پدید خواهد آورد. پس از اثبات اجتناب‌ناپذیری این ترس اخروی، وظیفه تأمل عقلانی از طریق یک اصل اخلاقی معتزلی تأیید می‌شود: بر فرد واجب است که از هر آسیبی که احتمال وقوع آن را می‌دهد، جلوگیری کند. معتزلیان این اصل را در چارچوب نوعی واقع‌گرایی اخلاقی مطرح می‌کنند: آسیب رساندن به خود، بدی محسوب می‌شود زیرا نوعی ظلم است و ظلم به‌طور ذاتی شر محسوب می‌شود.[۵]

استدلال دوم این است که دانستن وجود خدا خود یک وظیفه برای فرد است؛ تأمل عقلانی برای دستیابی به این دانش ضروری است؛ عملی که برای انجام یک وظیفه ضروری باشد، خود نیز به وظیفه تبدیل می‌شود؛ بنابراین، تأمل عقلانی یک وظیفه است. الملاحمی این فرض را که فرد موظف به داشتن این دانش است، بر این اساس توجیه می‌کند که دانستن وجود یک خداوند عادل که بدکاران را مجازات و نیکوکاران را پاداش می‌دهد، فرد را به انجام اعمال نیک و دوری از بدی ترغیب می‌کند. از این‌رو، هر چیزی که به این هدف کمک کند، تبدیل به یک وظیفه می‌شود.[۶]

در نتیجه، از دیدگاه معتزله، تأمل عقلانی نه یک وظیفه ذاتی است و نه یک هدف به‌خودی‌خود، بلکه یک وظیفه بر اساس ملاحظات اخلاقی فوق‌الذکر است که در چارچوب استاندارد واقع‌گرایی اخلاقی معتزله قرار می‌گیرد. آنان تلاش می‌کنند تا اثبات کنند که تأمل کلامی یک وظیفه عقلانی است، بدون نیاز به توسل به وحی، زیرا پذیرش وحی مستلزم ایمان به خداست. با این حال، معتزله فراتر از این رفته و استدلال می‌کنند که تأمل برای شناخت خدا «اولین» و اساسی‌ترین (أول) وظیفه هر فرد است. اما این ادعا با چالش‌هایی روبه‌روست؛ زیرا به‌نظر می‌رسد که استدلال‌های ارائه‌شده نشان می‌دهند که این وظیفه نه مطلق است و نه بلافاصله بدیهی، بلکه مشروط به سایر وظایف اخلاقی پیشینی است، که خود ممکن است از لحاظ منطقی و اخلاقی اساسی‌تر باشند.[۷]

در میان اشاعره

اشاعره نیز همچون معتزله بر این باورند که تفکر (النظر) واجب است، اما برخلاف معتزله، آن را یک واجب شرعی می‌دانند، نه یک تکلیف عقلانی مستقل. بر اساس این دیدگاه، وظایف و تکالیف تنها از طریق شرع و وحی تعیین می‌شوند و عقل، به تنهایی، توانایی ایجاد الزام‌های اخلاقی یا دینی را ندارد. بنابراین، فردی که در یک جزیره دورافتاده زندگی کرده و هرگز با دین وحیانی مواجه نشده است، الزام مطلقی به تفکر درباره وجود خدا یا رعایت اصول اخلاقی نخواهد داشت. اما پس از برقراری یک دین وحیانی از طریق نبوت، شناخت خدا و پایبندی به تکالیف دینی و اخلاقی برای کسانی که پیام آن را دریافت می‌کنند، ضروری می‌شود.[۸]

معتزله این دیدگاه را مورد نقد قرار داده و استدلال می‌کنند که این نظریه به افراد نامؤمن این امکان را می‌دهد که با استناد به عدم پذیرش اولیه‌ی وجود خدا یا وحی، از هرگونه تکلیف به تفکر سرباز زنند. جوینی (متوفی ۱۰۸۵م)، از متکلمان برجسته اشاعره، در پاسخ به این نقد بیان می‌کند که عملکرد معجزات (المعجزات) توسط پیامبران، به‌طور طبیعی و عادتی، موجب می‌شود که مردم به پیام آن‌ها توجه کرده و به تفکر درباره مسائل الهی و دینی روی آورند. بنابراین، الزام به تفکر نه از یک وظیفه عقلی ذاتی، بلکه از طریق عادت و تجربه‌ی بشری (في العادة) حاصل می‌شود. علاوه بر این، اشاعره یک دلیل جدلی (حجت إلزامی) علیه موضع معتزله ارائه می‌کنند. آنان استدلال می‌کنند که اگر، همان‌گونه که معتزله مدعی هستند، تفکر واجب است زیرا شناخت خدا واجب است و اگر هر آنچه برای تحقق یک واجب ضروری باشد، خود نیز واجب می‌شود، پس فرد نامؤمن می‌تواند صرفاً از تفکر اجتناب کند و این زنجیره‌ی استدلالی را متوقف سازد. علاوه بر این، ادعای معتزله مبنی بر اینکه اگر عوامل بیرونی انگیزه‌ای برای تفکر ایجاد نکنند، خدا ضرورتاً این انگیزه را در قلب فرد ایجاد خواهد کرد، از نظر اشاعره ادعایی اثبات‌نشده و غیرقابل استناد است.[۹]

در دوره‌های بعدی، اشعری‌گری به‌شدت تحت تأثیر فخرالدین رازی (متوفی ۱۲۱۰م) قرار گرفت. او از نظریه امر و نهی الهی (که در اشعری‌گری اولیه مورد پذیرش بود) فاصله گرفت و به اخلاق نتیجه‌گرایانه‌ی ذهنی (subjectivist consequentialist ethics) متمایل شد، که در آن، ارزش اعمال با توجه به پیامدهای آن‌ها برای فاعل تعیین می‌شود. از دیدگاه رازی، فردی که آموزه‌های یک دین وحیانی را می‌شنود، به‌ویژه هشدارهای مربوط به عقاب و جزای اخروی، از نظر عقلانی در می‌یابد که برای حفظ مصلحت خود، بررسی صحت این ادعاها ضروری است. بر این اساس، تفکر به معنای سنتی آن الزام شرعی ندارد، بلکه از منظر عقلانی و مصلحت‌اندیشانه ضروری تلقی می‌شود، که این نظریه در مقابل دیدگاه معتزله‌ی واقع‌گرای اخلاقی (ethical objectivism) قرار می‌گیرد.[۱۰]

پانویس

ارجاعات

منابع

  • shihadeh, ayman (2008). "The existence of God". The Cambridge Companion to Classical Islamic Theology (به انگلیسی). Cambridge: Cambridge University Press.